فاطمه جانمفاطمه جانم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

فاطمه جان * نوری از آسمان

تلخ و شیرین(یکسال و هشت ماه و پنج روزگی)

1394/6/11 16:19
نویسنده : مامان مینو
194 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم

ببخش که خیلی وقته نیومدم تا از شیرینی لحظه های باتو بودن برات تعریف کنم، راستش روزهای سختیه برای مامان روزهای بیحالی و خستگی و ضعف و بیحوصلگی و این وسط فقط دوچیز منو روپا نگه میداره یکی حضور تو و یکی هم بابابهنام!

اما بگذریم از حال این روزهای من و بذار برات تعریف کنم از این روزهای تو...

دارم توی ذهنم مرور میکنم تا یادم نره همه چیز رو برات بنویسم اول از همه کلمات جدیدت:

دایی

چایی البته چ رو تقریبا نامفهوم میگی

آب بادی: آب بازی

ل ل ل ل ل ل له: خاله(زبونتو یه جور بامزه تو دهنت تکون میدی)بغل

مانی مانی: مانی جون

عمَه: عمه

عمو

باباچی: بابا رحیم جون

بیدَ: بادکنک

نِم نِم: هر خوراکی خوشمزه

دو: دوغ

دو یا تو یا یه چیزی مابین این دوتا: توپ

آ و گاهی آب: آب

مَنه: بده و بگیر هردو

مَنو: ممنون ( دخترم خیلی مودبی و بعد از گرفتن هرچیزی ممنون میگی)

اَبَ: دروقع همون الله اکبره که به جای الحمدلله وقتی غذا میخوری و سیر میشی و همینطور بعد از نوشیدن آب میگی

اَ: الو

اَاَاَدَ: یاعلی( برای بلند شدن و بالارفتن از جایی یا پایین اومدن از پله ها خودش یاعلی میگی و وقتی دست مارو میگیری تا بلندشیم و چیزی رو نشونمون بدی یا ازمون بگیری میگی شما بگید یا علی)

اَدَ: عسل

بابا: به آقاجون بابا میگی

نه: تقریبا همه جا و برای همه چیز این کلمه ورد زبونته

نونو: نان

گی دَ: شکلات

نی و ایننا: نیست و ایناهاش( موقع قایم کردن و نشون دادن چیزی)

دَ: دالی

مایی: ماهی

جیس: جیز ( به اتو و کتری و اینطور چیزها میگی)

اَه اَه: هرچیز کثیف

اوف: وقتی جاییت زخم شده و میخوای به مامان نشون بدی

اوممماه: صدای بوسیدنته عشق مامانبوس

آبرین: آفرین

فاطمه جانم در جایی رو میزنه، کیه؟ فاطمه: منم

پیس: صدای عطر زدن یعنی به من عطر بزن

بِربِره: فرفره

دِبا: دمپایی

بَ: برق(هرچیزی که روشن بشه اعم از لامپ و چراغ قوه و ...)

دودَ: چوب شور

البته یه سری کلمات دیگه هم هست که نامفهوم میگی اما مامان میفهمه

عاشق بچه هایی و تا یه بچه میبینی میدوی سمتش و با انگشت نشونش میدی و میگی نی نی، وقتی تلویزیون قرآن یا اذان پخش میکنه با یه خوشحالی خاصی میگی به به، بابارحیم جونو خیلی دوست داری و عاشق این کارشی که با موبایلش برات آهنگ بذاره و بندازتش تو لباست، وقتی هم خاله رو میبینی کلا همه اطرافیان رو فراموش میکنی از بسکه هردوتون همو دوست دارید،تا صدای کلیدو از پشت در میشنوی با ذوق میگی بابا یعنی بابا اومد،جدیدا یه وقتایی دست به پوشکت میگیری و میگی شششش یه بار بردمت دستشویی و روی لگن نشوندمت شاید دوست داشته باشی اونجا دستشویی کنی کلی خوشت اومد و آب بازی کردی اما دستشویی نه!!! یکساعتی اونجا بودیم و بعد دست از پا درازتر اومدیم بیرون!!!

الحمدلله غذاخوردنت بهتر شده و یکی از غصه های عظیم مامان کمرنگتر، گاهی برنج و خورش رو باهم شکل کوفته های کوچیک درست میکنم و بهش میگم گوله قلقلی و تو دوست داری اونهارو با دست بخوری گاهی هم با قاشق و گاهی هم چنگال غذاهای سفت و ماست و تکه های میوه رو میخوری.

تو میوه ها انگور رو از همه بیشتر دوست داری و بعد  خیار وشلیل و بعد موز اما زیاد مایل به سیب نیستی، توی غذاها هم ماهی دوست داری و گوجه و کباب و هرغذایی که توش سبزی هست و طعم سیر و ادویه داره و البته من بدعادتت نکردم از همون ابتدا به غذاهای بیطعم لب نمیزدی شاید به این دلیل که پزشکان میگن جنین از زمانی که در رحم مادره با طعمهایی که مادر دوست داره آشنا میشه و خو میگیره، مثل مامان مینو هم عاشق دوغی و از خوردن نون خالی خوشت میاد!

از بازیهات هم برات بگم که ماشاالله نزدیک هشت مکعب رو روی هم میچینی و پازل چوبیتو که به صورت اشکال هندسی هست کامل درست میکنی، گاهی میبینم که با عروسکهات هرچند کوتاه مدت بازی میکنی و از من قاشق و کاسه میگیری و بهشون غذا میدی، به مدادشمعیهات علاقه داری و البته هرجا دستت بیاد نقاشی میکشی و مارو هم مجبور میکنی برات نقاشی کنیم اون هم هرچی که خودت بخوای و بیشتر عمه و بابا و بابارحیم جون و بادکنک و شکلات و توپه!

خیلی مهربونی و دست و دلبازی الحمدلله ولی دوست نداری بدون اینکه بخوای ببوسیمت یا بغلت کنیم.

به اقتضای سنت کمی لجباز شدی و مدام در کابینتها رو که حتی دستگیره هاشونو باز کردم از زیرشون آروم میگیری و باز میکنی یا به تلویزیون دست میزنی و روش میکوبی یا از میز بالا میری و به کتابای بابایی دست میزنی یا روکش مبلها و هرچی که روی میزها باشه رو میکشی و معمولا هشدارهای ما دیر کارساز میشه و روت اثر میذاره.

دیگه کاملا یاد گرفتی با نی چیزی رو بخوری و از خوردن با نی لذت میبری، هرکار یا بازی که انجام میدی صدامیزنی مامان مامان  یعنی منو نگاه کن و من عاشق این کارتم! تقریبا یکماه یا شاید بیشتره که قایم کردن چیزی رو یاد گرفتی و وقتی ازت میپرسم کجاست میگی دَدَ و گاهی این گشتن ها حرص منو درمیاره!

هنوز هم عاشق رقصیدنی و انقدر با عشوه و ناز میرقصی که خدا میدونه روی پنجه پات بلند میشی و دستاتو بالا میبری و تو هوا تکون میدی و میچرخی مثل فرشته ها!

راستش دیگه خسته شدم و چیزی هم یادم نمیاد اما اگر به یاد آوردم حتما اینجا اضافه میکنم.

انشاالله به زودی عکسهای جدیدت رو هم میذارم اینجا.

پسندها (2)

نظرات (0)