صدهفتگیت مبارک
سلام نوگل بانمک من!
هفته صدم ...
هفته صدم...
این یعنی صد هفته از باهم بودنمون میگذره و من به پشت سر که نگاه میکنم گاهی خندم می گیره، گاهی چشمهام پر از اشک می شه، گاهی حسرت لحظه های از دست رفته رو میخورم، گاهی از دست خودم عصبانی میشم، گاهی خدارو شکر میکنم و گاهی...
به هرحال صد هفته با تمام سختی ها و شیرینی هاش سپری شده و من و تو روز به روز بیشتر به هم دلبسته میشیم.
صد هفته... صد هفته.... اینو دائم زیر لب زمزمه می کنم و یهو یه لبخند شیرین روی لبهام میشینه، مطمئنم اون روز نخواهم بود، روزی که تولد صدسالگیتو در کنار همسرت و بچه ها و نوه ها و نتیجه های شیرینت جشن میگیری و با دندونای مصنوعیت شمع صدسالگیتو فوت میکنی، دارم تصور میکنم موهای فرفریت سفید شدن و چشمهای قشنگت هنوز هم میدرخشن، مطمئنم از خیلی از پیرزن های دور و برت زیباتر و خوردنی تری همینطور که الان هستی و اینو قطعا میدونم جزو خوشبختترین زنهای دنیا محسوب میشی!
اونروز روح من و بابا بهنام در جشن تولد تو حضور خواهند داشت و هر دو لبخند بر لب از میوه دادن درخت عشقمون راضی خواهیم بود...
صدهفتگیت مبارک عزیزدلم