ولنتاین مبارک!(یکماه و بیست روزگی)
سلام دختر قشنگم
هرروز که میگذره شما به چشم مامان زیباتر و دوست داشتنی تر میشی قربونت برم! الان چند روزی میشه که من و شما خونه مامان مهناز اینها هستیم و شبا دور از بابا بهنام میخوابیم چون شما معمولا شبا بدخواب میشی و گریه میکنی و بابا بهنام هم صبح زود میخواد بره سرکار و اگه نخوابه حالش خدای نکرده بد میشه! روز جمعه ای که گذشت روز ولنتاین بود یعنی همون روز عشق ورزی! صبح جمعه دایی محمد که با مدرسه رفته بود اردوی مشهد از اردو برگشت( دایی محمد سال دوم دبیرستانه و رشته کامپیوتر میخونه) و برای شما یه آویز گردنبند آورد که فوق العاده خوشگله و من عکسشو برات گذاشتم
و اما جونم برات بگه که من و خاله میترا از ساعت ده صبح رفتیم بیرون تا برای بابا بهنام هدیه بخریم، اولش رفتیم ستارخان تا از فروشگاه آویده یه جفت نیم بوت که قبلا با بابا دیده بودیم براش بخرم اما بسته بود، من و خاله هم رفتیم نشاط و یه ساندویچ کباب ترکی خوردیم تا مگه اینکه فروشگاه باز شه اما نشد! از اونجا رفتیم بازار و کل پاساژ رضا و پاساژ رضای مروی رو گشتیم اما نبود و نشد!
از اونجا که کلی خسته بودیم اومدیم خونه و ناهار خوردیم و من برای شما شیر گذاشتم و دوباره رفتیم فردوسی! و اونجا بود که موفق شدم یه نیم بوت خوشگل برای بابایی بخرم!
بعدم بدو بدو اومدیم خونه و من کلی تزیینات انجام دادم تا بابایی رو سورپرایز کنم! اینم نشونش!!!
وقتی بابایی درو باز کرد و اومد خونه کلی ذوق زده شد و اونم به من یه تراول پنجاه هزار تومنی هدیه داد و کلیم معذرت خواهی کرد که وقت نکرده بره و برام هدیه بخره!
یه کار بامزه ای که این روزا انجام میدی اینه که هرچیزی رو پات بندازیمو اونقدر با حرکت دادن پاهای کوچولوت تکون میدی تا از روت کنار بره و اونوقت راحت میخوابی! اینطوری:
وقتی هم خسته ای یا دل درد داری یا کلافه ای با ناخنهای تیز و کوچولوت صورتتو میچلونی!
این هم عکسی که همین الان ازت گرفتم
الهی قربونت برم که شیرینی زندگی من و بابا رو دوصد چندان کردی